معنی فرد باتجربه

حل جدول

فرد باتجربه

دنیادیده


باتجربه

کارآزموده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

باتجربه

آزموده

مترادف و متضاد زبان فارسی

باتجربه

آزموده، حاذق، خبره، کارآزموده، کاردان، کهنه‌کار، مجرب،
(متضاد) بی‌تجربه، تازه‌کار

فرهنگ معین

باتجربه

(تَ رِ بِ) [فا - ع.] (ص مر.) مجرب، کاردان.

فارسی به عربی

باتجربه

اصیل، ممارس


فرد

شاذ، شخص، فرد، فرید

واژه پیشنهادی

باتجربه

آزموده

لغت نامه دهخدا

فرد

فرد. [ف ُ رُ] (ع ص) بی عدیل. (از منتهی الارب). متفرد. (اقرب الموارد). سیف فرد؛ شمشیر باجوهر و بی عدیل. (منتهی الارب).

فرد. [ف ُ] (اِخ) هنری. صنعتگر معروف امریکایی. رجوع به فورد شود.

فرد. [ف َ] (اِخ) شمشیرعبداﷲبن رواحه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فرد. [ف ُ] (اِخ) جان. نویسنده ٔ انگلیسی. رجوع به فورد شود.

فرد. [ف َ رِ / ف َ رَ] (ع ص) یکتا و یگانه. (از منتهی الارب). واحد و در این معنی فَرْد، به سکون راء، جایز نیست. (از اقرب الموارد).
- سیف فرد، شمشیر باجوهر و بی عدیل. (منتهی الارب).
- شی ٔ فرد، چیز یگانه. (منتهی الارب).
|| بی مانند و بی نظیر. (از منتهی الارب).

عربی به فارسی

فرد

واحد , منفرد , تک , فرد , تنها , یک نفری , مجرد , جدا کردن , برگزیدن , انتخاب کردن

گویش مازندرانی

فرد

در اصطلاح شعرا فرد، بیت واحد را گویندخواه هر دو مصراع آن...

معادل ابجد

فرد باتجربه

897

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری